شعر
علی اکبر یاغی تبار:
چشمی به گلّه و دستی به نی لبک
هی ساخت هی نواخت چوپان بانمک
مجنون تمام کرد ، مجنون حرام شد
لیلی تورو خّدا ! لیـلی کمـک کـمک
هی ساخت هی نواخت هی سوخت هی گداخت
« فریاد کـن مرا ای درد مشترک»
گرد سرش نگو ، گرد سرش نپرس
هی دور زد زمین ، هی چرخ زد فلک
از دست هرچه بود ازدست هرچه هست
از دست پینه دار از دسـت بی نمک
یکهو به گلّه زد ، یک بره ی عجیب
یک میش نانجیب ، یک گرگ تیزتک
زد، برد ،کشت، [خورد]چوپان ولی دریغ
هی گفت«به درک»هی گفت« به درک»
چوپان بی چماق ، چوپان باتلاق
نه«یاعلی مدد!» نه «ای خداکمک!»
او را نزن کتک ، ای «یاهو الغفور»
او را نکن فلک ای «لاشریک لک»
او را نزن که ما ، ما نیز بی خیال
ما نیز به درک ، ما نیـز بـه درک .